{Neglect......} P3
{بی توجهی.....}
{Neglect......}
P3
^_________^^_________^
و دوباره.......زنگ آخر است و من تنها فرد مانده در کلاس هستم
یک سوال.......
همه جواب اون را میدانستند به جز من
شاید بخواطر این است که دیشب خسته به خونه برگشتم و نتونستم خوب بخونم.
ولی خب مشکلی نیست الان اقای لی در حال غر زدن است:
آقای لی:دو ساعته موندی رو همین سوال؟؟؟
+اقا لی قصم میخورم من اینو بلد نیستم
آقای لی: سوال میگه مثبت........
+ استاد میدونم سوال چی میگه ولی به پیر به پیغمبر این سوال رو بلد نیستم
آقای لی:به من ربطی نداره مثال بزن و ثابتش کن.... تا چند دقیقه با چایی میام دیدم جواب ندادی همون چایی رو میریزم روت
+صبر کنید آقای لی........
اقای لی:بله؟
+ به کی قصم بخورم بابا به امام رضا قصم این غیر ممکنه
آقای لی: ثابت کن
+صبر کنید من.......
آقای لی:حرف نباشه........
آقای لی دستس را به سمت دستگیره ی در هدایت میکند و آن را با سرعت فشار میدهد......
صدای بستن در تو کل کلاس میپیچد.
اطرافم را به خوبی بررسی میکنم
من تنها کسی هستم که زنگ آخر در کلاس مانده ام
همه در حیاط منتظر خوانواده یا دوستانشان هستند.همیشه خودم و با آنها مقایسه میکنم
و میبینم که خیلی با من فرق دارند
آدم اجتماعی نیستم
من فقط این را درک میکنم؟!
بیشتر آدما از اصلحه هم خطرناکتر هستند
کافیه یکمی صمیمیت باهاشون برقرار کنید
ممکن است اوایل با شما خوش رفتار باشند اما............اون ها از شما اطلاعاتی میبرند و نقطه ضعف شمارا میفهمند تا بتوانند شمارا شکست بدند......
غرق فکر بودم که صدای نازکی را از دور
ریشه ی افکارم را پاره کرد:
×ببخشید میتونم بیام تو؟؟
صدای دختری که همکلاسیم بود رو شنیدم که پشت در درحال اجازه گرفتن برای ورود به کلاس خودش را میگیرد
برای من تعجبی هم ندارد همه باهم با احترام رفتار میکنیم.....
+بله...بفرمایید
دختری با موهای کوتاه و خرمایی رنگ..... لباسایی با تم مشکی و طوسی و قیافه ای مظلوم همراه لبخند شیرین وارد محوطه کلاس شد
چند ثانیه ای بهش خیره بودم...
لبخندش واقعا شیرین بود به من آرامش خاصی هدایت میکرد.
×میتونم پیشت بشینم؟
از حرفای دخترک رو به روم میشه فهمید دختری مهربون شادی است
من هم متقابل لبخند کمرنگی میزنم:
+بله که میتونید.
دخترک رو به روم لبخندش کمرنگ تر میشود
و آن را به اخم مصنوعی تبدیل میکند...
×میشه اینقدر رسمی حرف نزنی؟با من راحت صحبت کن
+......چشم
×گفتم راحت صحبت کن
از لحن دستوری دخترکی که حتی اسمش را هنوز نمیدانم خندم گرفت و با صدا خندیدم و همزمان جواب دادم:
+باشه باشه...هرچی تو بگی
×مرسی.....راستی من میخواستم اسمتو بپرسم مشکلی نیست؟
+ نه مشکلی نیست ...خب اگه بخوام بگم.......من نیلا یون هستم و از آشنایی با تو خیلی خوشبختم خانم.......
× سوکی....کیم سوکی
از آشنایی باهات خوشبختم نیلا...من کیم سوکی هستم
+اسم قشنگی داری...درست مثل صورتت
Morning....... ادامه دارد
{Neglect......}
P3
^_________^^_________^
و دوباره.......زنگ آخر است و من تنها فرد مانده در کلاس هستم
یک سوال.......
همه جواب اون را میدانستند به جز من
شاید بخواطر این است که دیشب خسته به خونه برگشتم و نتونستم خوب بخونم.
ولی خب مشکلی نیست الان اقای لی در حال غر زدن است:
آقای لی:دو ساعته موندی رو همین سوال؟؟؟
+اقا لی قصم میخورم من اینو بلد نیستم
آقای لی: سوال میگه مثبت........
+ استاد میدونم سوال چی میگه ولی به پیر به پیغمبر این سوال رو بلد نیستم
آقای لی:به من ربطی نداره مثال بزن و ثابتش کن.... تا چند دقیقه با چایی میام دیدم جواب ندادی همون چایی رو میریزم روت
+صبر کنید آقای لی........
اقای لی:بله؟
+ به کی قصم بخورم بابا به امام رضا قصم این غیر ممکنه
آقای لی: ثابت کن
+صبر کنید من.......
آقای لی:حرف نباشه........
آقای لی دستس را به سمت دستگیره ی در هدایت میکند و آن را با سرعت فشار میدهد......
صدای بستن در تو کل کلاس میپیچد.
اطرافم را به خوبی بررسی میکنم
من تنها کسی هستم که زنگ آخر در کلاس مانده ام
همه در حیاط منتظر خوانواده یا دوستانشان هستند.همیشه خودم و با آنها مقایسه میکنم
و میبینم که خیلی با من فرق دارند
آدم اجتماعی نیستم
من فقط این را درک میکنم؟!
بیشتر آدما از اصلحه هم خطرناکتر هستند
کافیه یکمی صمیمیت باهاشون برقرار کنید
ممکن است اوایل با شما خوش رفتار باشند اما............اون ها از شما اطلاعاتی میبرند و نقطه ضعف شمارا میفهمند تا بتوانند شمارا شکست بدند......
غرق فکر بودم که صدای نازکی را از دور
ریشه ی افکارم را پاره کرد:
×ببخشید میتونم بیام تو؟؟
صدای دختری که همکلاسیم بود رو شنیدم که پشت در درحال اجازه گرفتن برای ورود به کلاس خودش را میگیرد
برای من تعجبی هم ندارد همه باهم با احترام رفتار میکنیم.....
+بله...بفرمایید
دختری با موهای کوتاه و خرمایی رنگ..... لباسایی با تم مشکی و طوسی و قیافه ای مظلوم همراه لبخند شیرین وارد محوطه کلاس شد
چند ثانیه ای بهش خیره بودم...
لبخندش واقعا شیرین بود به من آرامش خاصی هدایت میکرد.
×میتونم پیشت بشینم؟
از حرفای دخترک رو به روم میشه فهمید دختری مهربون شادی است
من هم متقابل لبخند کمرنگی میزنم:
+بله که میتونید.
دخترک رو به روم لبخندش کمرنگ تر میشود
و آن را به اخم مصنوعی تبدیل میکند...
×میشه اینقدر رسمی حرف نزنی؟با من راحت صحبت کن
+......چشم
×گفتم راحت صحبت کن
از لحن دستوری دخترکی که حتی اسمش را هنوز نمیدانم خندم گرفت و با صدا خندیدم و همزمان جواب دادم:
+باشه باشه...هرچی تو بگی
×مرسی.....راستی من میخواستم اسمتو بپرسم مشکلی نیست؟
+ نه مشکلی نیست ...خب اگه بخوام بگم.......من نیلا یون هستم و از آشنایی با تو خیلی خوشبختم خانم.......
× سوکی....کیم سوکی
از آشنایی باهات خوشبختم نیلا...من کیم سوکی هستم
+اسم قشنگی داری...درست مثل صورتت
Morning....... ادامه دارد
۱.۴k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.